تحولات منطقه

با فعالیت‌های ساجد آدم پیرا، مروج برتر حوزه کتاب‌خوانی چند سال پیش آشنا شدم. او جوان بلوچی است از اهالی روستای مرزی سَنْدحمزه در بخش دشتیاری شهرستان چابهار استان سیستان و بلوچستان که معتقد است برای تغییر باید آستین‌ها را بالا زد و این تغییر را باید از خودمان و خانواده خودمان شروع کنیم.

وقتی جوان بلوچ برای بهتر کردن زندگی در زادگاهش، آستین بالا زد/ من اهل کتابخانه‌ام
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

ا فعالیت‌های ساجد آدم پیرا، مروج برتر حوزه کتاب‌خوانی چند سال پیش آشنا شدم. او جوان بلوچی است از اهالی روستای مرزی سَنْدحمزه در بخش دشتیاری شهرستان چابهار استان سیستان و بلوچستان که معتقد است برای تغییر باید آستین‌ها را بالا زد و این تغییر را باید از خودمان و خانواده خودمان شروع کنیم.


همین نگاه او موجب شد تا کارش را با ۲۵ جلد کتاب کودک و نوجوان اهدایی انجمن حامی شروع و آن را تبدیل به کتابخانه سیار خانوادگی کند. آدم پیرا علاوه بر تلاش برای کتابخوان کردن بچه‌ها که موجب شد در سال۱۳۹۷ به عنوان مروج برتر کشوری انتخاب شود، به فکر کارآفرینی برای مردم منطقه‌اش هم بوده و تلاش کرده است دختران بازمانده از تحصیل دوباره پشت میزهای مدرسه بنشینند.


من عشق کتاب بودم
در کودکی علاقه زیادی به خواندن کتاب داشتم ولی آن زمان کتاب‌های غیردرسی در دسترس من و همسالانم نبود. بزرگ‌تر که شدم تنها کتابخانه‌ای که می‌توانستم از آن استفاده کنم، کتابخانه عمومی شهید مدرس شهر نِگور بود. تا پیش از آشنایی با این کتابخانه که در دوره دبیرستان اتفاق افتاد، من کتاب‌های درسی برادر بزرگ‌ترم را برمی‌داشتم و با ذوق‌وشوق خاص داستان‌های جذابشان را می‌خواندم. زمانی که سال سوم راهنمایی بودم، برادر بزرگ‌ترم که برای درس خواندن به شهر رفته بود از کتابخانه شهید مدرس برایم کتاب داستان‌های کارآگاه بِلیک و مورتیمِر را آورد. آن زمان انیمیشن این کتاب هم از تلویزیون پخش می‌شد و این نخستین کتاب غیردرسی در زندگی من شد و من را حسابی عاشق کتاب غیردرسی کرد.با خواندن کتاب داستان کارآگاه بِلیک و مورتیمِر که یک کتاب کمیک یا تصویری بود، فهمیدم کتاب‌های غیردرسی چه اندازه جذاب‌اند. من پس از دوره ابتدایی و راهنمایی برای درس خواندن به نگور رفتم که حدود ۲۰ کیلومتر با روستای زادگاهم فاصله دارد.
بخشی از اتفاق‌های مهم زندگی من از ارتباطم با کتابخانه شهر نگور شکل گرفت. کتابدار کتابخانه خانم مهدوی از شهر درمیان خراسان جنوبی بود. برخورد با ایشان از مهم‌ترین برخوردهای من با آدم‌های بیرون از زندگی‌ام بود که موجب شد اتفاق‌های بسیار خوبی در زندگی‌ام رقم بخورد. 
برخورد ایشان به‌عنوان کتابدار با من در اولین روز ورودم به کتابخانه آن‌قدر زیبا بود که مرا جذب کتابخانه کرد تا آنجا که خانم مهدوی تأثیر بسزایی در کتابخوان‌تر شدن و حتی نویسنده شدن‌ من داشت.در آن چهار سال بیشترین ساعات زندگی من در کتابخانه می‌گذشت یعنی روزهایی که مدرسه تعطیل بود، از صبح و با شروع کار کتابخانه، من به کتابخانه می‌رفتم و تا ظهر همان‌جا کتاب می‌خواندم دوباره ظهر که می‌شد به خانه می‌رفتم و بعد از خوردن ناهار دوباره به کتابخانه برمی‌گشتم. 

گفتم باید نویسنده بشوم
یادم است در یکی از همان روزهایی که بیشتر وقتم در کتابخانه می‌گذشت، وقتی لابه‌لای کتاب‌ها مشغول گشتن و تماشای کتاب‌ها برای انتخاب بودم، چشمم به مجله کودک مسلمان بلوچ افتاد. اسم و طرح جلد که تصویر یک کودک بلوچ بود انگیزه‌ای شد تا مجله را باز کنم و مشغول تماشا شوم. در یکی از صفحات مجله داستانی بود که دختری از شهر خودم آن را ارسال کرده بود. پس از خواندن داستان با خودم فکر کردم اگر یک دختر توانسته است داستانی برای مجله بنویسد و آدم‌های فراوانی می‌توانند آن را بخوانند پس من هم می‌توانم این کار را انجام دهم و برای مجله بنویسم. در این راه خانم مهدوی، کتابدار کتابخانه انصافاً برای همه اعضای کتابخانه وقت می‌گذاشت برای همین راهنمای من هم شد. نوشته‌هایم را با ذوق‌وشوق برای خانم مهدوی می‌بردم و ایشان آن‌ها را اصلاح می‌کرد. خلاصه با مجله ارتباط گرفتم و کارم را برای آن‌ها فرستادم. یادم است در مدت یک ماه چهار یا پنج بار برای مجله نامه فرستادم. 
یکی از روزها که داشتم به خانه می‌آمدم دیدم خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هایم با دیدن من فریاد زدند که اسمم را در مجله دیده‌اند.
 پس از مدتی خبرنگار افتخاری مجله شدم و بعد از مدتی برای نخستین‌بار به من حق‌التألیف دادند که خیلی برایم خوشایند بود. طوری شده بود که سعی می‌کردم هرازگاهی خودم را به دفتر مجله زاهدان برسانم.بعدها  توانستم کتاب هم بنویسم.
ازجمله کتاب 
«در جست‌وجوی  آینده بهتر».

وقتی جوان بلوچ برای بهتر کردن زندگی در زادگاهش، آستین بالا زد/ من اهل کتابخانه‌ام


گروهی برای منطقه دشتیاری
سال۱۳۹۵ که من دانشجو بودم دوستانم گروهی در تلگرام ایجاد کرده بودند با عنوان آینده‌نگاران دشتیاری. اعضای گروه تعدادی از جوانان بومی شهرستان دشتیاری بودند که در دانشگاه‌های مختلف کشور مشغول تحصیل بودند. در گروه البته دانش‌آموختگان بومی و چند نفری از اعضای انجمن حامی که شعارشان حمایت از توسعه فضاهای آموزشی و فرهنگی است هم حضور داشتند.
 حرف گروه این بود که ما همیشه می‌گوییم دیگران برای ما چه کاری کردند، اما نمی‌پرسیم خودمان برای خودمان و منطقه خودمان چه کاری کرده‌ایم.
تلنگرهایی از این جنس موجب شد من هم به‌عنوان یکی از جوانان تحصیلکرده دشتیاری به تکاپو بیفتم تا به سهم خودم بتوانم برای منطقه کاری انجام دهم. این نگاه در کنار فعالیت‌ها و کارهایی که گروه انجمن حامی به‌عنوان یک گروه مردم‌نهاد برای منطقه دشتیاری انجام می‌داد موجب شد ما هم آستین همت را بالا بزنیم و در همین راستا کار کنیم. دلم می‌خواست به سهم خودم برای رفع فقر و کمبودها در منطقه‌ام کار کنم.
در گروه آینده‌نگاران دشتیاری درخصوص مسائل مختلف دشتیاری به‌خصوص فرهنگ و آموزش بحث و تبادل‌نظر می‌شد.
 یادم است آن زمان در گروه درباره ترک تحصیل دانش‌آموزان بحثی شکل گرفت که نتیجه آن تدوین طرح شناسایی بازماندگان از تحصیل و کمک به بازگشت آنان به چرخه دانش و مهارت‌افزایی بود. براساس آن طرح، منطقه دشتیاری به‌عنوان منطقه آزمایشی طرح در نظر گرفته شد. قرار شد برای پیگیری طرح، خانم حبیبی از اعضای گروه حامی به منطقه بیایند. خلاصه ایشان آمدند و در آن دیدار هم بحث کتاب‌خوانی و ترویج آن مطرح شد. ایشان از قبل متوجه شده بودند من به کتاب و کتاب‌خوانی علاقه زیادی دارم.
 از طرفی این را مطرح کردند که شما بلوچ‌ها با هم زندگی می‌کنید پس می‌شود بحث کتاب‌خوانی خانوادگی را پیگیری کرد. خلاصه ایشان اول فروردین ۹۶ به منطقه آمدند و همراه خودشان ۲۵ جلد کتاب کودک و نوجوان آورده و به من تحویل دادند تا میان کودکان خانواده‌ها تقسیم کنم. من برای شروع، خانواده سه برادر و دو خواهرم را انتخاب کردم تا به‌صورت آزمایشی کارم را شروع کنم. خلاصه نوبتی کتاب‌ها را به آن‌ها تحویل دادم. به این ترتیب «کتابخانه سیار خانوادگی» با پنج خانواده و ۲۵ جلد کتاب، شکل گرفت. 
با راهنمایی‌های خانم حبیبی که آن زمان مدیر کارگروه آموزش بودند، متوجه شدم باید با کمک امکانات موجودی که دارم گام بردارم.
 متوجه شدم اگر یک کتاب و جای کوچکی در اختیار دارم از آن به خوبی برای هدفم استفاده کنم. فهمیدم زمانی می‌توانم جهانم را تغییر دهم که خودم را تغییر بدهم.

وقتی جوان بلوچ برای بهتر کردن زندگی در زادگاهش، آستین بالا زد/ من اهل کتابخانه‌ام


با کتاب‌ها به‌ جاده زدم
وقتی توانستم بعضی از اعضای خانواده‌ام را کتابخوان کنم آوازه کتابخانه خانوادگی به مدرسه روستا هم رسید برای همین وقتی دهه فجر سال۱۳۹۶ قرار شد نمایشگاه ‌ دست‌سازهای بچه‌ها راه‌اندازی شود، مدیر مدرسه از من خواست تعدادی کتاب به مدرسه ببرم. آن روز وقتی نمایشگاه افتتاح شد، بچه‌ها خیلی از کتاب‌ها استقبال کردند. من که از نزدیک این شوق‌وذوق بچه‌ها را دیدم، با خودم فکر کردم در استان ما مناطق کم‌برخورداری که بچه‌ها به کتاب دسترسی ندارند زیاد است پس بهتر است در این بخش کار اساسی انجام دهم. آن روز تصمیم گرفتم از طریق فضای مجازی کتاب جمع‌ کنم و کتاب‌ها را به مناطق کم‌برخوردار برسانم.
شروع کردم به جمع کردن کتاب از منابع مختلف و بعد از بسته‌بندی راهی جاده‌ها  شدم. چون از خودم وسیله‌ای نداشتم یک روز با تانکر آب، یک روز با موتورهای گذری، یک روز با وانت و حتی گاهی اوقات هم با دوچرخه خودم را به روستاهای محروم منطقه می‌رساندم در حالی که با خودم کتاب داشتم که بچه‌ها را می‌توانست شیفته خود کند. چون وسیله نداشتم خیلی خسته می‌شدم ولی وقتی بچه‌ها با شوق به استقبالم می‌آمدند همه خستگی راه فراموش می‌شد.
 بعد از ماجرای نمایشگاه مدرسه و شکل گرفتن طرح کتابخانه سیار خانوادگی، طرح ترویجی من در شهرهای استان سیستان و بلوچستان و سایر نقاط کشور گسترش پیدا کرد. فعالیتم در فضای مجازی  موجب شد خیلی‌ها به عشق بچه‌ها به من کتاب اهدا کنند آن قدر که می‌توانستم از کتاب‌های اهدایی به دیگر فعالان هم اهدا کنم و حتی به کتابخانه سیار در کتابخانه سیار شتری چراگ در ایالت بلوچستان پاکستان وافغانستان نیز کتاب‌هایی اهدا شد. 
 در قالب این طرح از خیران و اهالی فرهنگ کتاب‌های زیادی به دستم رسید که این کتاب‌ها در قالب طرح کتابخانه سیار خانوادگی همراه با سایر محصولات فرهنگی ازجمله بازی‌های فکری و... به مناطق زیادی اهدا شد و البته به خیلی از دوستان علاقه‌مند چه در استان سیستان و بلوچستان و چه در دیگر نقاط کشور مشاوره دادم که بتوانند کتابخانه‌هایی در مدارس، دهیاری‌ها و حتی خانه‌ها ایجاد کنند.

موتور اهدایی کارم را راحت‌تر کرد
همزمان که کارم مقداری رونق گرفت، به‌ خاطر فعالیت‌های داوطلبانه‌ام در کانالی تلگرامی عضو شدم.  در آنجا از طرحم حرف زدم و چون افرادی که عضو کانال بودند نیز دغدغه فعالیت‌های اجتماعی و موضوعاتی از این دست را داشتند، طرحم مورد استقبال اعضا قرار گرفت.
 آن روز یکی از اعضای گروه از کانادا تماس گرفت و گفت برای پیشبرد کارهایت به چه نیاز داری؟ من هم گفتم اگر موتور داشته باشم می‌توانم سریع‌تر کتاب‌ها را به دست بچه‌ها برسانم و زمان کمتری را در جاده‌ها از دست بدهم و روستاهای بیشتر و دورتری را هم می‌توانم بروم. آن دوست اهل فرهنگ و کار خیر هزینه خرید یک دستگاه موتور را به من پرداخت. یادم است مبلغی که به من اهدا کرده بود بیشتر از ۵ میلیون مورد نیاز برای خرید موتور بود. وقتی در تماس بعدی ماجرا را گفتم و خواستم که مانده پولشان را برگردانم ایشان گفتند آن مبلغ هم هزینه بنزین موتورت. خرید موتور کار من را وارد مرحله تازه‌ای کرد و به نوعی هم به کارم سرعت بخشید و هم آن را ساده‌تر کرد. 
ایام کرونا بود و به ذهنم رسید در منطقه ما برای مسافران و یا گردشگران ماشین هست اما موتور نیست و اگر کسی خواسته باشد مناطق دیدنی را ببیند به جای ماشین از موتور استفاده کند. این ایده را با یکی از دوستانم که او هم موتور داشت در میان گذاشتم و استقبال کرد. 
هرچند او خیلی زود صاحب ماشین شد و من تنها ماندم. در آن ماجرا  فقط توانستم چند ماه طرح را عملی کنم چون هم کرونا بود و هم در منطقه ما بعد از عید هوا زود گرم می‌شود و بحث گرد و خاک هم هست، اما همان مدت هم برای من که با مسافرانم تا بریس می‌رفتم تجربه خوبی شد، چون تا آن زمان من با دوستانی که به منطقه می‌آمدند در صورت نیاز همراه می‌شدم اما به این فکر نمی‌کردم که از این راه کسب درآمد کنم و آنجا این تجربه را کسب کردم هرچند بعد از آن به این فکر کردم که مسافران و گردشگران را به دوستانی مرتبط بکنم که اقامتگاه بوم‌گردی دارند.

توانمند سازی زنان 
سال ۱۳۹۹ بود که یکی از دوستان خیّر در ماه مبارک رمضان تماس گرفتند و ابراز علاقه کردند که سبدهای غذایی تهیه و به دست نیازمندان برسد.
 من به کمک یکی از دوستان چند خانواده نیازمند را در شهر شناسایی کردیم و سبدهای مواد غذایی را به آن‌ها رساندیم اما همان‌جا با خودم فکر کردم این سبدهای مواد غذایی می‌تواند فقط چند روز آن‌ها را جوابگو باشد و در ادامه باید چه کنند؟ آنجا بود که با خودم گفتم باید از توانایی این خانم‌ها استفاده کرد.
 این فکر را به آن خانم خیّر هم منتقل کردم و گفتم بهتر نیست به جای اینکه به این خانواده‌ها ماهی بدهیم به آن‌ها ماهیگیری یاد بدهیم؟ خوشبختانه ایشان هم قبول کرد که همین کار انجام بشود. با این فکر ۲۵ خانواده شناسایی شد. متوجه شدم بیشتر این خانم‌ها می‌توانند لباس بلوچی بدوزند و خیاطی کنند، اما چرخ خیاطی ندارند. چرخ‌های خیاطی خریداری و در اختیار تعدادی از خانواده‌ها قرار گرفت. یک سال و نیم که از این طرح گذشت متوجه ایرادهای طرح شدیم و تصمیم گرفتم شکل کار را تغییر بدهم. برای بهتر شدن کار با دوستانم و آن‌هایی که می‌توانستند کمک کنند مشورت کردم. 
تصمیم گرفتیم خانه فرهنگ و مهارت را راه‌اندازی کنیم یعنی ایجاد مکانی برای خانم‌هایی که استعداد و علاقه دارند همین کار خیاطی را انجام بدهند. اکنون این خانه در حاشیه چابهار فعالیت می‌کند. این مکان را یکی از دوستانم در اختیار ما قرار داده و خانم ایشان هم به عنوان سرپرست خانه کمک می‌کند. 
در این دو سال فعالیت، خانه فراز و فرودهایی داشته است که دلیل آن دغدغه‌های بنده و غم نان بوده که باید در پی آن بدویم، اما امیدوارم اوضاع بهتر شود تا بتوانم انرژی بیشتری را برای این کار بگذارم.

تشکر از بعضی‌ها
دلم می‌خواهد از همه آن‌هایی که کمک کردند تا در مسیر فعالیت‌های فرهنگی گام بردارم، تشکر کنم. اگر تا امروز توانسته‌ام دو کتاب منتشر کنم، یادم نمی‌رود کسی مثل خانم مهدوی، کتابدار کتابخانه نگور خیلی در دوره دبیرستان کمکم کرد و نوشته‌هایم را اصلاح کرد. غیر از ایشان از دوستان دیگرم عبدالحکیم بهار، آقای پادبان و همه آن‌هایی که به گردن من حق دارند هم تشکر می کنم.


نخستین باری  که پول درآوردم
کودکی من در روستا گذشت. نخستین ‌باری که در زندگی‌ام پول درآوردم سال‌های ابتدایی بود؛ کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی بودم. یادم است اولین‌ بار با فروش چند تیله اضافی که داشتم توانستم برای خودم پولی بدست آورم یا وقتی به دبیرستان رسیدم کنار خیابان سبزی و میوه می‌فروختم چیزهایی مثل انبه یا سیب‌زمینی. در آن زمان کسی مرا برای انجام این کار مجبور نکرد اما دوست داشتم برای خودم درآمدی داشته باشم. بااین‌حال خودم از کارهایی در حوزه اجتماعی و فرهنگی بیشتر خوشم می‌آمد تا هر کار دیگری، برای همین بعدها سراغ همین کارها رفتم. نخستین دستمزد را برای نوشتن مطلب در مجله گرفتم هرچند بعدها مدتی هم با موتور رفتم دنبال اینکه به گردشگرانی که به منطقه ما می‌آیند خدمات بدهم و موتورم بشود وسیله نقلیه آن‌ها تا هم یک کار فرهنگی انجام بدهم و هم درآمدی داشته باشم.

منبع: روزنامه قدس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.